مامانی من زهره عاقبتی

مامانی من زهره عاقبتی...

يك لحظه سكوت و فقط تو را مي خواهم  دلم  يك استكان چاي تمام با تو را ميخواهد.           دلم ارامشي از جنس تو.   دلم صداي خنده تو.   دلم ارامش خانه ات دلم لحظه اي همدلي. دلم مرحمي از جنس تو. دلم تو را مي خواهد.    آخ كه اگر در آفوشت بگيرم چه ميشود حال من ان لحظه واي خدايا. آخ كه به اندازه تمام نبودنت گريه مي كنم واي چه حس قشنگي حتي خيالش  پريشانم مي كند.  مي بويمت. مثل همان لحظه اخر  و روي زانوهاي نازنينت سرم را ني گذارم تا لحظه اي. دستهايت را روي ان بگذاري آخ خ خ نازنين مادر  |+| نوشته شده توسط سحری تو در دوشنبه بیست و سوم مرداد ۱۳۹۶  | مامانی من زهره عاقبتی...ادامه مطلب

غرق در افکارم

که نمی شود

که نیستی

که من و تو و تنهایی

که من و تو بغضهای مخفی

غرق در افکارم

که ذلم تنگ شده

که دلم از غم تو

جان به سر شده

عزیزترینم هنوز رفتنت را باور نمی کنم

نمی شود کسی با آن همه وسعت و بزرگی

با آنهمه امید و دوست داشتن

با آنهمه زیایی

که زمینی شده

یرای مردمی بودن

آسمانی شده باشد باز

نه تو گوشه ای هستی

منتها از من دل بریده ای

می دانم

مامانی من زهره عاقبتی...

و تو زيباترين لفظ

ترا سلام

فرشتهرنازنينم

تورا سلام

ابديت من سلام

دلم گرفته به اندازه يك قرن 

و من فراري 

مهربانترين مادر براي سكوت تنهايي ام بازگرد 

دلم برايت تنگ است 

خفه مي شوم ها برگرد

مامانی من زهره عاقبتی...

چه زندگی شادی  یه دخمل نازه شیرین زبون  می رفتم سر کار و عصر خوشحال و خندان تا شب خونه مامی یه مامان خوشگل و متشخص...خانوم با کمالات... همه چیز لز من شروع شد فکر کنم الو مامان جون سلام...طبق معمول هر ردز که نگران رسیدنش به اداره بودن واسه وجود نازنینش زنگ زدم.....میری فاکتور بینه واسم از دایی بگیری و مامان رفت و یه بروساژ انجام داد خدای من ...بیماریه نهفته. درد فک امانش رو بریده بود به کمردرد و لگن دردش اضافه شد الو دارم میام خونتون ..ما داریم نیریم رشت الو دارم میام خونتون ما دکتریم الو کجایین ما تهرانیم خدای من ...مامانی چرا دردت تموم نمیشه   مامانی من زهره عاقبتی...ادامه مطلب

نازنین دنیای من تنگ شده

نازنین روزهای من سنگ شده

نازنین رویای با تو بودن 

نازنین مخدوش مخدوش است 

اینروزها دیگر میدانم که نیستی،

و من در تنهایی خود در کوچه های همیشه پاییزی و گریانم قدم می زنم

امان از دل تنگم که باز نمی شود که نمی شود که نمی شود که نمی شود

مامانی من زهره عاقبتی...

تمام قرار من
چرا بی قرارم میکنی؟!
از من تنها
تو تنها فرار می کنی؟!
مهربانترین مادر
کاش کمی بازگردی ....
سه سال از از دردناکترین روز زندگیم می گذره و من هنوز منتظرم که تو برگردی...و مطمینم که او همه خوبی و پاکی ، مهربانی و جلال وجود تو ابدی بود و محاله که فانی شده باشه....ما انتظار می کشیم مامانی

مامانی من زهره عاقبتی...